جدول جو
جدول جو

معنی سیخ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سیخ کردن
(خَ بَ کَ دَ)
راست کردن. (آنندراج).
- کمر سیخ کردن،قامت راست کردن. (آنندراج) :
از نخستین نگهت مست و خرابم کردی
کمری سیخ نکردم که کبابم کردی.
تأثیر (از آنندراج).
- گوش سیخ کردن، گوش راست کردن. آماده شدن برای شنیدن حرفی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
سرد شدن، کنایه از دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن، یخ زدن، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
ریشه دواندن:
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
برنگ سرخ درآوردن. چیزی را رنگ سرخ زدن، گوشت یا سبزی وجز آن را با روغن داغ برشته کردن. بریان کردن گوشت و بادنجان و کدو و امثال آن را در روغن:... بپزند و عدس را سرخ کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ/ بِ گَ تَ)
راه رفتن. رفتن. طی کردن:
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار بود هفت اورنگ.
فرخی.
روزی سیر کرد و قصد هرات داشت. (تاریخ بیهقی).
نگر تا قضا از کجا سیر کرد
که کوری بود تکیه بر غیر کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
راست کردن. سیخ کردن: ستیخ کردن پرها. ستیخ کردن گوش
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ کَ دَ)
سیاه کردن. به رنگ تیره درآوردن، نوشتن. با نوشتن کاغذ را سیاه کردن. سیاه ساختن چیزی:
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.
سعدی.
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
، بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن:
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
نیک سرد شدن. (ناظم الاطباء). یخ بستن. بسته شدن آب و موج و مانند آن. (از آنندراج) :
شود افسرده صاف دل ز سکون
آب یخ می کند چو استاده ست.
شفیع اثر (از آنندراج).
، سرد شدن. گرمی از دست دادن: نهار یخ کرد. غذا یخ کرد. (یادداشت مؤلف) ، در تداول عامه، چاییدن. از دست دادن حرارت طبیعی. نفوذ کردن سرما در اندامی: پاها و دستهایم یخ کرد، بی رونق شدن.
- بازار کسی یخ کردن، سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بسیارسرد شدن، دچارسرمای سخت گشتن، سخت متحیر و مبهوت ماندن، وارفتن دمغ شدن ناراحت شدن براثر بیمزگی شخص ثالث. یا یخ کردن کسی. گرفتن، کارااورونق یافتن، یا یخ کردن کسی نگرفتن، رونق نیافتن، مورد توجه قرارنگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ کردن
تصویر یخ کردن
((~. کَ دَ))
بسیار سرد شدن، کنایه از بسیار متعجب شدن، وا رفتن، دمغ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ کردن
تصویر بیخ کردن
((کَ دَ))
ریشه دوانیدن
فرهنگ فارسی معین
به رنگ سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ليقلى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
Fry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
油炸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
تلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
жарить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frittieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
смажити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
smażyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ทอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
ভাজা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
fritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
kukaanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
kızartmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
揚げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
튀기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
menggoreng
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
तलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
frituren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
freír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
friggere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخ کردن
تصویر سرخ کردن
לטגן
دیکشنری فارسی به عبری